دستان دعا(داستان)
 
**For All**

دستان دعا

دوران بچگي چه عالمي داشت؛ شما هم با كساني دست دوستي داده بوديد؟ چه مرام و معرفتي داشتيم آن روزها.....

حالا چطور؟ دست رفاقت با كسي مي‌دهيم؟

دل به رفاقت‌ها مي‌بنديم؟

اگر مي‌گوييد: كو رفاقت؟ كدوم رفيق؟ بدانيد كه جاي چيزي در زندگي شما خاليست؛ رفاقت.

بياييد با هم اين داستان را بخوانيم؛ داستاني واقعي كه به اواخر قرن 15 بر مي‌گردد.

 

در يك دهكده كوچك نزديك نورنبرگ، خانواده‌اي با 18 فرزند زندگي مي‌كردند. براي امرار معاش اين خانواده بزرگ، پدر بايد ساعت‌هاي زيادي از روز را سخت كار مي‌كرد.

در همان وضعيت سخت و سنگين، «آلبرشت دورر» و برادرش «آلبرت» رويايي را در سر مي‌پروراندند. هردوي آنها آرزو داشتند روزي نقاش چيره‌دست و مشهوري شوند، اما هردو‌خيلي خوب مي‌دانستند كه پدرشان هرگز نمي‌تواند آنها را براي ادامه تحصيل به نورنبرگ بفرستد.يك شب پس از بحثي طولاني، 2برادر تصميمي گرفتند، آنها با هم قرار گذاشتند با سكه قرعه بيندازند و هر كدام كه باخت براي كار در معدن به جنوب برود و با درآمدش برادر ديگر را حمايت مالي كند تا او در آكادمي به فراگيري هنر نقاشي بپردازد و وقتي تحصيل برادر تمام شد، در 4 سال بعد برادر ديگر را از طريق فروختن نقاشي‌هايش حمايت مالي كند تا او هم به تحصيل در دانشگاه بپردازد.

آنها صبح روز بعد به قرار خود عمل كردند. آلبرشت دورر برنده شد و به نورنبرگ و آلبرت به معادن خطرناك جنوب رفت و براي 4سال شبانه‌روز كار كرد تا برادرش را حمايت كند. زماني كه آلبرشت در آكادمي تحصيل مي‌كرد، جزو بهترين هنرجويان بود و نقاشي‌هايش حتي بيشتر از نقاشي اغلب استادانش مورد توجه قرار مي‌گرفت. به طوري كه هنگام فارغ‌التحصيلي، او درآمد زيادي از فروش نقاشي‌هاي حرفه‌اي خود به دست آورده بود.وقتي هنرمند جوان به دهكده‌اش برگشت، خانواده دورر براي موفقيت‌هاي آلبرشت و برگشت او به كانون خانواده يك ضيافت شام برپا كردند. بعد از صرف شام آلبرشت ايستاد و از برادر دوست‌داشتني‌اش براي قدرداني از سال‌هايي كه او را حمايت مالي كرده بود تا آرزويش برآورده شود، سپاسگزاري كرد و گفت: آلبرت، برادر بزرگوارم حالا نوبت توست، تو حالا مي‌تواني به نورنبرگ بروي و آرزويت را تحقق بخشي و من از تو حمايت مي‌كنم.

تمام سرها به سوي انتهاي ميز كه آلبرت آنجا نشسته بود، برگشت. اشك از چشمان او سرازير شد. سرش را پايين انداخت و از جا برخاست و درحالي كه اشك‌هايش را پاك مي‌كرد به چهره‌هايي كه دوستشان داشت، خيره شد و به آرامي گفت: نه برادر، من نمي‌توانم به نورنبرگ بروم، ديگر خيلي دير شده، ‌ببين 4 سال كار در معدن چه بر سر دستانم آورده، استخوان انگشتانم چندين بار شكسته و در دست راستم درد شديدي حس مي‌كنم،آن شب گذشت تا روزي كه آلبرت دورر براي قدرداني از همه سختي‌هايي كه برادرش به خاطر او متحمل شده بود، دستان پينه‌بسته برادر را كه به هم چسبيده و انگشتان لاغرش به سمت آسمان بود، به تصوير كشيد. او نقاشي استادانه‌اش را «دست‌ها» نامگذاري كرد، اما جهانيان اين شاهكار بزرگ و هنرمندانه او را «دستان دعاكننده»ناميدند.

بيش از 450 سال از آن قضيه مي‌گذرد. هم‌اكنون صدها نقاشي ماهرانه آلبرشت دورر، قلمكاري‌ها، آبرنگ‌ها و كنده‌كاري‌هاي چوبي او در موزه‌هاي بزرگ سراسر جهان نگهداري مي‌شود.اما آن تابلو چيز ديگري است.

يادمان نرود كه اگر پدر، برادر و فرزند هستيم، رفيق هم باشيم. يادمان نرود در زندگي مشترك، در راه بلند يا كوتاه زندگي، با همراه و همسفر و همسر خود نيز رفيق باشيم. يادمان نرود.


 

ضمیمه روزنامه جام جم

 

چارديواري

 

دوشنبه 24 خرداد 1389 - ساعت 19:00

 

شماره خبر: 100877789413

علي مهربان




           

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید روز های خوبی برای شما آرزو مندیم عیسی(مدیر وبلاگ)
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 33
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 710
بازدید کل : 80941
تعداد مطالب : 88
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1